" بادبادک "

رهایم ساختی!

هر بار مرا کشیدی

و هر بار بیشتر رهایم کردی.

در میان هجوم بادهای سهمگین

فریادهایم شنیده ات نیامد،

همانگونه که

ترک هایم دیده ات.

و به ناگاه

- خسته از این بازی-

با فرفره ای که در جیب داشتی،

بی خیال رفتی....

و من

محبوس در لابلای شاخه های درختی پیر

هربام تا شام

رد سنگهای این کودکان بازیگوش را

بر تنم به نظاره می نشینم!

 
نظرات 1 + ارسال نظر
شبنمکده یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.abaei.persianblog.ir

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد