از هلیا عزیز

 

 

 صدایم کن مرا

آموزگار قادر خود را قلم را علم را من هدیه ات کردم بخوان مارا

منم معشوق زیبایت منم نزدیک تر از تو به تو

اینک صدایم کن رها کن غیر مارا

سوی ما باز آ منم پروردگار پاک بی همتا منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید


تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد

بساط روزی خود را به من بسپار

رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را

تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب می دانم

تو دعوت کن مرا بر خود

به اشکی یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را

بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق می شوی بر ما

و عاشق می شوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم

خدایی عالمی دارد

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من

قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور

رهایت من نخواهم کرد بخوان ما را

که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟

تو بگشا لب

تو غیر از ما خدای دیگری داری

رها کن غیر ما آشتی کن با خدای خود


تو غیر از ما چه جویی؟

تو با هر کس به جز ما چه می گویی؟

و تو بی من چه داری؟ هیچ

بگو با ما چه کم داری؟ هیچ

هزاران توبه ات را گر چه بشکستی ببینم من تو را از درگهم راندم

اگر در روزگار سختیت خواندی مرا

اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی

به رویت بنده من هیچ آوردم

که می ترساندت از من؟؟

هزاران کهکشان و کوه و دریا را و خورشید و گیاه و نور و هستی را برای جلوه خود آفریدم من


ولی وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم


تویی زیباتر از خورشید زیبایم

تویی والاترین مهمان دنیام

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

تو ای محبوب ترین مهمان دنیایم

نمی خوانی چرا ما را

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد

رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود

آن مخلوق خود را

این منم پروردگارت مهربانت

خالقت اینک صدایم کن مرا

با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک؛

غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


غریب این زمین خاکیم

ببینم حاجتی داری؟

تو ای از ما کنون برگشته، اما

کلام آشتی را تو نمی دانی

ببینم چشمهای خیست آیا گفته ای دارند

بخوان ما را

بگردان قبله ات را سوی ما

اینک وضویی کن


خجالت می کشی از من

بگو جز من کسی دیگر نمی فهمد


به نجوایی صدایم کن


بدان؛ آغوش من باز است

برای درک آغوشم شروع کن

یک قدم با تو

«تمام گامهای مانده اش با من»
خوابی و چشم حادثه بیدار می شود

نظرات 1 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ق.ظ http://www.sedameda.persianblog.ir

سلام دوست گلم. خوشحالم که وبلاگ پرباری دارید و از این بابت بهتون تبریک میگم. تا چند وقت پیش که وبلاگ می نوشتم برام بازدیدم خیلی اهمیت داشت تا اینکه بعد مدتها سعی وتلاش در مدت یکسال سایتی تدارک دیدم به نام لینک نگار دات کام که باعث افزایش بازدید وبلاگها میشه. اگر دوست داشتید پا روی چشمای ما بذارید و یه سر بزنید برای عضویت قسمت "آموزش ثبت نام و قرار دادن لینک در لینک نگار رو بخونید" در ضمن یه گروه اینترنتی هم زدیم برای اینکه هم از بچه های لینک باکس پشتیبانی کنیم هم آخرین ورژن های آنتی ویروس ها و آخرین اخبار- جزوات رایگان دانشگاهی رشته های محتلف و ... رو هر 1 ما یک بار برایتان بفرستیم. اگر دوست داشتید بعد تو گروه اینترنتی لینک نگار عضو بشید تا این امکانات رو هم دریافت کنید. اگر سوالی داشید به آی دی که دست چپ سایت هست پیام خصوصی بدبد. با تشکر منتظر حضورتان هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد